جدول جو
جدول جو

معنی کپک خان - جستجوی لغت در جدول جو

کپک خان
(کُ)
پسر دواخان و برادر ایسبوقاخان از خانان مغول بود که پس از ایسبوقاخان به سلطنت رسید و در سال 721 هجری قمری به مرض گنگی و لالی دچار شد و برادرانش متصدی امر سلطنت شدند. رجوع به حبیب السیر چ تهران ج 3 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

از سرداران کریمخان زند وی در جنگ میان کریمخان و فتحعلی خان افشار شرکت داشته است، گلستانه گوید: کریمخان نیز سپاه خود را بدین ترتیب مرتب نمود شیخعلی خان را با یک دو نفر مانند ترابخان چگنی و اسماعیل خان زند بجانب میمنه و زکیخان را با محمدرفیعخان قاجار در سمت میسره مقرر کرد و خود با حیدرخان و شیخ مرادخان و کاکا خان و رستم خان عمارلو و مهرعلیخان در قلب سپاه جای گرفت، (مجمل التواریخ گلستانه ص 339)، چون حقیقت فساد باطنش معلوم گردید شیخ مرادخان زند و کاکاخان در وقتی که ابراهیم خان در مجلس بزم کریمخان نشسته بود گریبانش را گرفته ... (مجمل التواریخ گلستانه ص 357)
لغت نامه دهخدا
آنکه کپک سازد. کپکی. آنکه مخمر درست کند. رجوع به کپکی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ/ دِ کَ / کِ دَ)
کره برآوردن نان. کره گرفتن. (یادداشت مؤلف). اکراج. تکریج. تکرج. (منتهی الارب ذیل کرج). کپره زدن. کلاش گرفتن. کپک گرفتن. اور زدن. اور گرفتن. رجوع به کپره زدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان قلعه حاتم شهرستان بروجرد. کوهستانی و سردسیر است و 1002 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایرانی ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کُ کِ زَ)
ناحیتی است از آن این سوی رودیان به گیلان. (حدود العالم). دهی است از دهستان رحمت آباد بخش رودبار شهرستان رشت واقع در 21هزارگزی شمال خاوری رودبار و 7 هزارگزی راه عمومی عمارلو با 215تن سکنه. آب آن از سیاهرود پاچل و محصول آن غلات و برنج و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است. از دو محل بنام درومحله و کشکجان تشکیل شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان پایین است که در شهرستان نهاوند واقع است و 590 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
پسر اوکتای قاآن بن چنگیز است، (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، رجوع به گیوک در همین لغت نامه و جهانگشای جوینی ج 1 صص 203- 216 و مرآت البلدان ج 1 ص 390 شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان میانکوه بخش چاپشلو شهرستان دره گز. سکنه 178 تن. آب از چشمه. محصول آنجا غلات و سیب زمینی. شغل اهالی زراعت است. این ده را در اصطلاح محل کوپکان گویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
هم خوان، پی خوان
فرهنگ گویش مازندرانی